فایل فاصله طبقاتي
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رشته مدیریت (آموزش_و_پژوهش)
فهرست
عنوان صفحه
دانشگاه جامع علمي كاربردي
واحد18. 1
ارتباطات تصويري.. 1
فاصله طبقاتي.. 1
مهين السادات دهقاني.. 1
خزان 84. 1
مقدمه. 3
تعريف فاصله طبقات: 4
تعريف از نظر ماركس.... 5
تعريف فاصله طبقاتي.. 6
طبقه و تعليم و تربيت فرزندان.. 9
طبقه و نحوة گذران اوقات فراغت.. 10
طبقه و فرهنگ... 12
فرهنگ طبقه كارگر. 12
فرهنگ طبقه متوسط.. 13
طبقه اجتماعي وطلاق.. 14
طبقة اجتماعي و ميزان هاي نابرابر زاد و ولد. 15
«توزيع نابرابر در آمدها». 19
ماليات بندي و تامين اجتماعي.. 20
پيامد فاصله طبقاتي.. 23
نتيجه گيري: 24
منابع. 25
به
نام خداي علي و عدالت و آزادي
مي
خواهم از دو بال شكسته سخن بگويم از عدالت و آزادي، از دو و بلكه سر نياز آرمان،
هدف، و وسيله اگر ماركس تضاد طبقاتي را موتور حركت تاريخ مي دانست و اين اصل را بر
سراسر تاريخ حاكم مي دانست نمايت و هدف را رسيدن به جامعه اي بي طبسقه و عادلانه
مي پنداشت اما اين سخن ماركس را به زبان كامل تر مي توان بيان كرد و گفت«عرفان،
عدالت ، آزادي،چكيده تاريخ اند.»
موتور
محرك و هدف تكاپوهاي جامعه انساني در سراسر تاريخ بوده اند. اما مشكل اين بوده و
هست كه همواره يكي به پاي ديگري قرباني شده اند.
قشربندي اجتماعي
مفهومي است كه از زمين شناسي وام گرفته شده است. اگر چه مسائلي را كه قشربندي
اجتماعي به آن اشاره دارد، تحت مقوله «طبقه اجتماعي» براي مدت زماني طولاني مورد
بحث بوده است، اما اين مفهوم از حدود سال 1940 به حوزة كار برد عمومي جامعه شناسي
وارد شده است: نكته اي كه بايد به آن توجه داشت. اين است كه كار برد جامعه شناختي
مفهوم قشربندي،در تقابل با كار برد زمين شناسي اش، بطور ضمني يا آشكار متضمن
ارزيابي لايه هاي مختلف بوده و فراتري و فروتري آنها براساس ملاكهاي ارزشي مي
سنجد.
مسائلي
همچون نسبيت ارزشهاي اخلاقي، برابري و نابرابري نسبي، و درجات عدالت و بي عدالتي اغلب
در مفهوم قشربندي مستقراند.
تاريخ و باستان شناسي به ما مي آموزد كه قشربندي اجتماعي در
دسته هاي كوچك ايلي، كه از صورت هاي اوليه زندگي اجتماعي بود، وجود داشت.احتمال
دارد در اين وضعيت ابتدايي عوامل زيستي از قبيل سن، جنس، و نيروي بدني از معيارهاي
اصلي قشربندي بوده باشد.
در
نخستين اسناد تاريخي معتبر به جامانده از انسان چند هزار سال پيش، در مي يابيم كه
در ميان بابليان، ايرانيان، عبريان و يونانيان «نجيب زادگي» از عوامل تعيين كننده
پايگاه اجتماعي بوده است.
جامعه
تركيبي بود از اغنيا و فقرا، زيردستان و زيردستان، آزادمردان و بردگان. همين طور،
در تمدن هاي باستاني قاره امريكا [اينكاها در پرو و آزتك ها در مكزيك]
جامعه به دو قشر نجبا و عوام تقسيم مي شد. دستة اول با آنكه اقليت كوچكي بود، سهم
بزرگي از اموال و دارايهاي جامعه را ميان اعضاي خودش تقسيم مي كرد و سهم ناچيزي را
براي اكثريت اعضاي جامعه باقي مي گذاشت. فقرا و عوام، مطيع و گوش به فرمان، به
اقليت قدرتمند و ثروتمند جامعه كه خود را از تبار عالي مي پنداشت، خدمت مي كردند.
اين سلسله
مراتب نظام اجتماعي كه به برخي از قشرهاي جامعه اجازه مي داد از قدرت، از مالكيت،
و از حيثيت اجتماعي سهم بيشتري نصيب ببرد، در همة دوره هاي تاريخي زندگي اجتماعي
انسان حضور داشته است.
افلاطون
بناي جامعه جديد را نه تنها بر پايه عدالت بلكه بر ثبات اجتماعي و انضباط دروني
استرار مي ديد. مشخصات مدينه فاضله يا جامعه آرماني كه شهر ياران فيلسوف در آن
حكومت مي كنند، چنين بوده است جامعه اي كه ساختار طبقاتي آشكاري دارد و شهروندان
درون يكي از طبقات سه گانه زير جا دارند: طبقه زمامداران، طبقة نگهبانان، طبقة
كارگران.
«تعريف
ماركسيستي طبقه، نشات گرفته از فرض تقدم توليد بر ديگر ابعاد است: طبقه، مجموعه
بهم پيوسته اي از افرادي است كه نقش يكساني در ساز و كار توليد ايفا مي كنند.
ماركس در «سرمايه»،سه طبقه اصلي را مطرح مي كند كه توسط روابط شان با ابزار توليد،
از يكديگر تمايز يافته اند: 1- «سرمايه داران» يا مالكان ابزار توليد،2- «كارگران»
يا همه آنهايي كه توسط ديگران به كار گرفته مي شوند؛ 3- «زمين داران» يعني كساني
كه به نظر مي رسد در نظريه ماركسيستي متفاوت از سرمايه داران اند و بعنوان
بازماندگاه دوره فئوداليسم در نظر گرفته شده اند. از آثار تاريخي گوناگون متعلق به
ماركس چنين بر مي آيد كه او ديدگاهي پيچيده تر از آنچه در بالا آمد نسبت به سلسله
مراتب واقعي داشته است و نيز آشكار مي گردد كه او براي مثال از وجود تمايزاتي در
درون هر يك از اين طبقات بنيادين با خبر بوده است. لذا تاجران جزء يا خرده
بورژوازي بعنوان يك طبقه موقت پنداشته شده اند. آنها گروهي هستند كه بوسيله
تمايلات خواهند شد. بخشي به درون طبقه كارگر سقوط مي كنند و بخشي ديگر شرايط خود
را آنچنان بهبود مي بخشد كه سرمايه داران مهمي مي شوند.
اگر چه
ماركس طبقات را بصورت عيني از يكديگر تمايز بخشيد، علاقه اصلي او، فهم و تسهيل
پيدايش آگاهي طبقاتي در ميان قشرهاي محروم و تحت سلطه بود. او آرزو داشت تا احساسي
مشترك در مورد علائق طبقاتي مشترك در ميان اين اقشار ايجاد شود و از اين طريق،
مبنايي براي چالش آنها با طبقه حاكم پديد آيد.»
ماركس
چندان به تحليل رفتار طبقه بالاي سرمايه داري علاقه مند نبود. او اساساً مي پنداشت
كه بخش هاي قدرتمند چنين طبقه اي بايد خود آگاه باشند و نيز اينكه دولت بعنوان يك
ابزار قدرتمند چنين طبقه اي بايد خودآگاه باشند و نيز اينكه دولت بعنوان يك ابزار
قدرت، در بلند مدت ضرورتاً در خدمت منافع طبقه مسلط انجام وظيفه مي كند. اما براي ماركس،
مهمتر از جامعه شناسي طبقه ثروتمند و ممتاز، جامعه شناسي طبقه كارگر بود. پرسش مهم
براي تحقيق و عمل در نزد ماركس، در ارتباط با عواملي بود كه موجب آگاهي طبقه كارگر
مي شدند.