گلوله بهشتی
از متن کتاب:
بهار سال هزار و سیصد و بیست و دو، هفت ساله بودم.
زمستان گذشته زمینهایمان را کاشته بودیم، حالا ساقه های بی جان گندم بالا آمده بودند؛ اما معلوم بود به خاطر باران کمی که باریده است محصول کمی خواهیم داشت. دو سه سالی بود که باران روز به روز کمتر می شد. آردمان ته کشیده و کندی خالی شده بود. پدرم یحیی و مادرم منور، مدام در کشاکش این بودند که تا رسیدن و ثمر دادن گندمها چطور خانه زندگیمان را سروسامان بدهند و بچرخانند؟ آخر غیر از خانواده پرجمعیت خودمان که شامل پدر، مادر، چهار پسر و سه دختر بود، دو دختر عمویم هم با ما زندگی می کردند. خانه عمویم چسبیده به خانه ما بود.
بعد از فوت عمویم، زن عمو، فاطی دو ساله اش را شیر داده و خوابانده بود و گلزار چهار ساله اش را به خدا سپرده و به خاطر مشکلات معیشتی که داشت از خانه رفته بود. حالا فاطی برای این که گریه نکند مدام روی کول من بود و گلزار همبازی ام. زن عمو تقصیر نداشت. مال و منالی در کار نبود که بشود به امید بزرگ کردن بچه ها در خانه شوهر ماند. مادرم درست همان طور که به ما رسیدگی می کرد، به بچه های عمو هم می رسید و حواسش به آنها بود.
تعداد مشاهده: 26 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.zip
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 109
حجم فایل:0 کیلوبایت